در پست قبلی تا اونجایی نوشتم که یاسمین یک ماه زودتر از اون موقعی که منتظرش بودیم به دنیا اومد و ان روز برای مامانیش و بابایی روز استرسی بود.چون سال قبل مامانیش تجربه تلخی رو تجربه کرده بود اونم در چهار ماهگی درست مثل همین اتفاقی که باعث شد یاسمینم یک ماه زودتر به دنیا بیاد.با همه استرسی و نگرانی به بیمارستان حکیم جرجانی رسیدیم و مامانی در فاصله ای که بابایی ماشین رو پارک کنه خودش رو به قسمت پذیرش رساند. اولین سوالش از پرستار این بود که نی نی ام سالمه ؟براش مشکلی پیش امده؟اخه هنوز که وقتش نشده؟و پرستار با مهربانی به مامانیش و بابایی که تازه رسیده بود دلگرمی داد و گفت طوری نیس یکی از همکارای خودم هم همینطور شد و الانم نی نی شون سالم و سر حاله....